حی علی الصلاة یعنی اینکه هرجا هستی و هرکاری را که داری رها کن و بشتاب برای عبادت خداوند که بهترین اعمال است.
حدیث:پیامبر (صلی الله علیه و آله) :
مثل الصلاة مثل عمود الفسطاط، اذا ثبت العمودثبتت الاطناب و الاوتاد و الغشاء، و اذا انکسر العمود لم ینفع وتد و لا طنب و لاغشاءنقل قول:.√ جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :
سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم
قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ فرمود :براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: اَلْقَبْرُ یُنادِی کُلُّ یَوْمٍ بِخَمْسَ کَلَماتٌ (۱) قبر در هر روز پنج کلمه را فریاد میزند :
۱. اَنا بَیْتُ الْوَحْدَه فَاحْمِلوا اِلیَّ اَنیساً
من خانه تنهاییم پس با خود انیس و مونسی به سوی من آورید(تلاوت قرآن)
۲. اَنا بَیْتُ الْظُّلْمَه فَاحْمِلوا اِلیَّ سِراجاً
من خانه تاریکی هستم پس با خودتان چراغی به سوی من آورید(نافله شب)
۳. اَنا بَیْتُ التُرابْ فَاحْمِلوا اِلیَّ فِراشاً
من خانه خاکیی هستم پس با خودتان فرشی به سوی من بیاورید(عمل صالح)
۴. اَنا بَیْتُ الْعِقابْ فَاحْمِلوا اِلیَّ تَرْیاقاً
من خانه گزندگان هستم پس با خودتان پادزهری به سوی من بیاورید (لااله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله)
۵. اَنا بَیْتُ الْفَقْرْ فَاحْمِلوا اِلیَّ کَنْزاً
من خانه فقر هستم پس با خودتان گنجی به سوی من بیاورید(صدقه)
__________________________________________________________________________________
پ.ن:فقط خدا به دادمون برسه؛
پ.ن2:ان شاءالله.
احتمالا زمستان سال 68 بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش می دادند که اجازه ی اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود.
سالن پر بود از هنرمندان،فیلم سازان ،نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه داشت به حضرت زهرا-سلام
الله علیها- بی ادبی می شد من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور؛ ولی همه لال شده بودیم و دم برنیاوردیم
.با جهان بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم که طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی بر فرهنگ
مردم. اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند، داد زد:"خدا لعنتت کند! چرا توهین می کنی؟!" همه ی سرها به سویش برگشت.
در ردیف های وسط بود،آقایی چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود و اورکتی
سبز بر تنش.از بغل دستی ام پرسیدم :"این آقا را می شناسی؟" گفت:"سید مرتضی آوینی است
______________________________________________________________
پ.ن:عاشق فکه ات شده ام سید...راز فکه چیست؟
غواص به فرماندهاش گفت: