پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود:
«دخل عبْدٌ الْجنَّهَ بِغُصْنٍ من شوکٍ کان علی طریقِ الْمسلمین فَاَماطَهُ عنهُ.»
بنده ای از بندگان خدا در اثر اینکه شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت اهل بهشت شد.
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود:
«دخل عبْدٌ الْجنَّهَ بِغُصْنٍ من شوکٍ کان علی طریقِ الْمسلمین فَاَماطَهُ عنهُ.»
بنده ای از بندگان خدا در اثر اینکه شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت اهل بهشت شد.
«جوان گفت: «زیارت بخوان!» گفت: «سواد ندارم.» جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسکری. پرسید: «امام زمانت را میشناسی؟» مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟» گفت: «پس سلام کن!» مرد دستش را روی سینهاش گذاشت: «السلام علیک یا حجةبن الحسن العسکری» جوان خندید: «و علیک السلام و رحمة الله و برکاته».
جزایر مجنـــــون را گرفته بودند. پشت سرشان تا سی کیلومتر خشــــکی بود. انگشت حاج-احمـــــد-کاظمی قطع شده بود .درگیری ها که کم تر شد کمی نمک را در یک کاسه آب ریخت وانگشت قطع شده را از دستش جدا کرد و دستش را گذاشت توی آب نمک می گفت هم عفونت نمی کند هم خونش بند می آید...... و همه ی اینها به این خاطر بود که امام فرموده بود حفظ مجنــــــون حفظ اســــــلام است، و حاج احمـــــد حاضر نبود حرف ولی فقیــــــه زمانش را زمین بگذارد .....
جوانمردی را دیدم که در دستی آب داشت و در دستی آتش..
میگفت میروم که آب بر دوزخ ریزم و آتش به میان بهشت کشم...
تا کسی خدا را نه از بیم آتش پرستد و نه از ذوق بهشت..
خدا را برای خدا باید خواست !
کلام اول:گاهی دلم برای خدا تنگ میشود؛
کلام آخر:گاهی دلم برای خدا خیلی تنگ میشود.