بچه‌های‌قلم |aviniha.blog.ir

بچه‌های‌قلم |aviniha.blog.ir

" چهل میلیون معلم و دانش‌آموز و والدین، مستقیم با آموزش و پرورش مرتبط‌ اند.برای آموزش و پرورش هرچه هزینه کنیم، سرمایه‌گذاری است.اقتصاد آموزش و پرورش مثل هیچ دستگاهی نیست.باید این بخش را مورد توجه ویژه قرار داد. این بازده دارد و ارزش افزوده ایجاد می‌کند. "
رهبر معظم انقلاب

Reba.ir
دوستان مجازی



گاهی وقت ها که گوشه از هیئت وایسادم و تو رو تماشا می کنم بهت حسودیم میشه. وقتی می بینم که تو میون تاریکی هیئت به قول خودت چنان مست شدی و خودت رو غرق در کیفیت باند های سیستم صوت کردی که از خود بی خود شدی و به یک نوع جنون مقدس مبتلا شدی  ! و می بینم که با اخلاص داری گریه میکنی ، که اگر به اندازه ی پر پشه ای چشمت برای امام حسین (ع) خیس بشود ، تمام گناهانت بخشیده می شود (که صد البته درسته )و اینطور به راحتی از خودت سلب مسئولیت و پاسخگویی می کنی .

نمیدونم اون جنون مقدس خوبه یا نه ولی  میدونم  که هیئت بنا شده تا نه شیعه در آن به نعشگی معنوی برسه ، که به احساس تکلیف برسه و مسئولیت سنگین شیعه بودن و هیئتی بودن را بپذیرد حتی به اندازه ی پر پشه ای . حیف که می دانم و درکت نمی کنم !در مورد مسئولیت شیعه بودن نه!اما در حد خودم و درحد پایین میدونم که هیئتی ها در قبال هم یه کم باید احساس تکلیف کنن،نه اینکه برعکس مایه آزار هم باشن .این یه خصلت هیئتی  هست که خودم بهش رسیدم .بقیه رو نمیگم چون خودم لمسش نکردم ولی میدونم هیچکس نمیتونه به گریه زیاد،  به محکم سینه زدن ،به صدای خوب و مداحی سوزناک ،به کارای فرهنگی، به چایی درست کردن تو هیئت و… بنازه و بگه من دیگه خرم از پل گذشته .

تو رو درک نمی کنم که راه رو گم کردی و به دنبال بارگاه می گردی .تو رو درک نمیکنم که خیلی راحت دل یه هیئتی رو میشکنی و عین خیالت هم نیست ،درکت نمیکنم که خیلی راحت دروغ میگی برای اینکه کارت پیش بره ،درکت نمیکنم که چرا انجام دادن یه کاری بین خودی ها مشکلی نداره و بین غریبه ترها گناهه ، همیشه فکر میکردم به همین میگن ریا ،درکش سخته برام که یه هیئتی از یه نفر بدون هیچ دلیل درستی متنفر باشه و بدتر از اون این که جلوش خنده و شوخی و … و امان از پشت سر ، همه چیز گفته بشه ، مگه این همون نفاق و تهمت و غیبت نیست ؟

من هر وقت با تو و کنار تو در هیئت نشستم دیدم بالاترین و اوج شور روضت و بالاترین درخواستت هنگام عزاداریت این بود که : مولا حرم نداره ! و این را نمی توانم متوجه بشوم که چرا تو دغددغه ات برای معصومی که تا در دنیا بود درد هایی به غیر از داشتن ساختمان و بارگاه برای خودش داشت ، حرمه؟

مداح میاد میگه  : آنقدر بی غیرت شدیم که به حرم تجاوز می شود و صدای هیچکداممان در نمیاد . کاش به این مداح بگیم این خیلی بده و بدتر از اون، بی غیرتی همه ما نسبت به وضع جامعه هست و چون الان بحثمون هیئته ،از بین رفتن میلمون نسبت به ارمان های هیئت هاست.همون ارمانهایی که حضرت زینب(س) به خاطرش این همه سختی کشید و همون اعتقادی که به خاطرش از امپراطور زمان خودش نترسید واز حق دفاع کرد .


  • نکته خیلی مهم: همه صحبتها کنایه هایی بود به خودم .بقیه میتونن از همون قاعده همیشگی استفاده کنن ، همون راه حل پرکاربرد : یک گوش در و یکی دروازه .
  • پی نوشت : محرم نزدیک است.یه کم بیشتر دقت کنیم .

نظرات  (۱۷)

  • قلمداد ظهور
  • در سرم به اندازه ی یک شهر شلوغ ولوله ایستــــــــــــــــــــــــ ...
  • مصطفی طالبیـ
  • بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه
    اگر ناراحتی یا غم و غصه ای توی صورت کسی می دید حتی پیش آمده بود که نمازش را نمی بست تا یک جوری آن ناراحتی رابرطرف کند و صورت آن شخص را خوشحال ببیند آن وقت نمازش را می بست می گفت آدم اگر یک نفر را خوشحال کند همان موقع خدا یک ملک خلق می کند که او را از بلاها مصون نگه دارد آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • می گفت بچه ها را که حرم می برید حتما خوراکی دست‌شان بدهید که توی حرم بخورند…آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟
    بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود هیچ کس نمی دانست این پرتقال را کی دست او داده آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود.حالا با قاعده به او پرتقال داده اند. منظور آقا این بود که توی حرم هر چیزی که واقعا دلت بخواهد با قاعده می‌آورند بهت می دهند "با قاعده” یکی از آن تکیه کلام های شیرین آقا بود آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • رفته بودند آقا برایشان خطبه عقد بخواند
    آقا خطبه را که خوانده بود به عروس و داماد گفته بود حالا یک سفارش به عروس خانم دارم یک سفارش هم به آقا داماد .منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم، آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم، عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود
    حالا کدام‌تان اول دست روی گوشش می گذارد؟…
    بعد گفته بود شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوش‌تان فرو کنید. اما هر کدام‌تان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید. منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی… هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه خودش باشد… عاقد، آیت الله بهجت بود
  • مصطفی طالبیـ
  • یکی از مرغ ها مریض شده بود خیلی حالش بد بود اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند خب کثیف کاری می شد .آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود .می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و "بهبود” پیدا کند یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود…فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده… آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • امان از آن روزی که برای گرفتاری یک کسی یا شفای مریضی به آقا التماس دعا می گفتند یک ریز آقا باید حال آن شخص را می پرسید ببیند گرفتاری اش برطرف شده یا نه تا خبر برطرف شدن گرفتاری را هم نمی شنید دست بردار نبود باید مواظب بودند وقتی التماس دعا می گویند یک جوری بگویند که آقا بو نبرد که آن گرفتاری چه بوده آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • آن وقت ها که بچه کوچک داشتند به خانمش گفته بود فقط مراقب بچه ها باش لازم نیست به خاطر من مطبخ بروی یک آب ساده هم که توی هاون بکوبی با هم می خوریم آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت. بعضأ به بچه ها هم هدیه می داد. به عروس‌شان هم همین طور. روز تولدش که می شد می گفت غذای کافی درست کنیدو فقرا و همسایه ها را اطعام کنید. آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروس‌شان هم به زیارت برسد. می گفت بچه ها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت. از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده  تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است… آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ

  • کارهای شخصی اش را به هیچ وجه به کسی نمی گفت مثلأ می آمد پایین می دید که دندان هایش را جا گذاشته برمی گشت بالا دندان ها را برمی داشت یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • یکی از اطرافیان بچه‌شان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود. زنگ زده بودند برای التماس دعا  آقا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود.
    یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
    گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد .اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند
    در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ

  • چند ساعت مانده بود به اذان صبح طبق معمول بلند شده بودند برای تجدید وضو هوا خیلی سرد بود از اتاق بیرون رفته بود آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود.
    چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند، دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده، همان طور که روی زمین افتاده، دارد ذکرهایش را می‌گوید.
    گفته بودند خب چرا صدا نکردید گفته بود خب نخواستم اذیت بشوید آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • آقا از حرم که می خواست برگردد مشت هایش را می بست و دیگر باز نمی کرد تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد. آیت الله بهجت را می گویم
  • مصطفی طالبیـ
  • و آن لحظه که برایمان سنگ تمام میگذارند…

    مرد عربی از حضرت علی (علیه السلام) این ۴ سوال را پرسید:

    • واجب چیست و واجبتر از آن چیست؟
    • نزدیک چیست و نزدیکتر از آن چیست؟
    • عجیب چیست و عجیبتر از آن چیست؟
    • سخت چیست و سختتر از آن چیست؟

    حضرت در پاسخ فرمودند:

    • واجب اطاعت خداست و واجبتر ترک گناه
    • نزدیک قیامت است و نزدیکتر مرگ
    • عجیب دنیاست و عجیبتر از آن دلبستن به دنیا
    • سخت خانه قبر است و سختتر بی توشه وارد قبر
  • مصطفی طالبیـ
  • ماشالله بنازم به این قد و بالا ، نگاهش کن ! عجب هیبتی دارد . صد الله اکبر

    این ها رو از زبان مادرش شنیدم ، بعد ها فهمیدم که قرار است به عضویت تیم ملی بسکتبال در بیاید.

    اما او می گفت : دوست ندارم سنگینی ام برای کسی درد آور باشد ، دوست دارم سبک ترین شهید عالم باشم.

    .

    .

    .

    پدر و مادرش را صدا زدند که بروند جنازه پسر شهیدش را تحویل بگیرند…

    امان از دل مادر .. به مادرش چه بگویم .. وای به پدرش چه بگویم..

    حاج خانم این پلاستیک ، جنازه پسر شماس .. پسرتون توی جبهه بهش خمپاره اصابت کرده و  …

    و پسرتون پودر شده ..

    .

    .

    .

    اما آخرین جمله پدر شهید همه را میخکوب کرد:

    به تمام دشمنان ایران و اسلام بگویید؛افتخارم این است که پسرم سرباز خمینی است و این را به عالمی نمی فروشم.  
  • مصطفی طالبیـ
  • میخواستم:
    • بزرگ بشم
    • درس بخونم مهندس بشم
    • خاکمو آباد کنم
    • زن بگیرم
    • مادر و پدرمو ببرم کربلا
    • دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
    خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
    خوب نشد…
    باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم
    رفتم که:
    • دروغ نباشه
    • احترام کم نشه
    • همدیگرو درک کنیم
    • ریا از بین بره
    • دیگه توهین نباشه
    • محتاج کسی نباشیم
    • الان اوضاع چطوره….؟

                                                                   تخریب چی نوجوان شهید کاظم مهدیزاده

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">