بچه‌های‌قلم |aviniha.blog.ir

بچه‌های‌قلم |aviniha.blog.ir

" چهل میلیون معلم و دانش‌آموز و والدین، مستقیم با آموزش و پرورش مرتبط‌ اند.برای آموزش و پرورش هرچه هزینه کنیم، سرمایه‌گذاری است.اقتصاد آموزش و پرورش مثل هیچ دستگاهی نیست.باید این بخش را مورد توجه ویژه قرار داد. این بازده دارد و ارزش افزوده ایجاد می‌کند. "
رهبر معظم انقلاب

Reba.ir
دوستان مجازی


 

خدایا؛

صفحه‌ی آخر شناسنامه‌ام را این‌گونه می‌خواهم.

آرزویش برای من گنهکار که عیب نیست...

هست؟

 راه آسمان که بسته نیست...

هست؟

 با تو‌ام ای من...

راه آسمانت را پیدا کن.

شاید؛

جایی همین نزدیکی...



قابل توجه کسانی که خود را شاگرد شهید بهشتی میدانستند(لااقل در مستندهای تبلیغاتیشان!!)
شهید بهشتی:
سیاست ما بر این است که حتی اگر قرار شد روزی همه مردم ، نان خالی نوش جان کنند ولی با آمریکا بجنگند ، بجنگند.


این روزها دلم چنان یخ زده که لذت شیرین ترین مناجات ها را از من گرفته است. امشب بعد از نماز مغرب و عشا به یاد این افتادم که امروز دوشنبه بوده و غروب دوشنبه نامه اعمالم را می دهند به صاحب الزمان (عج). حالم دگرگون شد و از ناراحتی و از اینکه اعمالم دل مولا را خون می کند دلم گرفت. بغضی گلویم را می فشارد و اما جایی نیست تا بترکد، شاید این دلم هم کمی گرم شود و از یخزدگی در بیاید. حالتی بین پوچی و عبث بودن دارم.

دنیا به اندازه قفس کوچک یک گنجشک برایم تنگ است، انگار بال پروازم را چیده اند و یا شاید هم همانند یک پرنده بیچاره در قفسی مرا انداخته اند. نمی دانم چه شده؟

روزمرهگی به شدت درحال عذاب دادنم است! شاید اگر قدرت انتخاب بین ماندن در دنیا و رفتن به برزخ را داشتم ولو  جهنم برزخی، گزینه دوم را انتخاب می کردم. البته این کفر نیست، ناشکری هم نیست، بحث سختی دنیا و زندگی مادی هم نیست نه، ولی انگار تاریخ انقضایم تمام شده است! و در آنجا خیالم راحت است که لااقل بر بار سنگین گناهانم دیگر گذارده نمی شود!
روزگاران خوشی که داشتم به سر رسید و الان در یک حالت خنثی و روزمرهگی نحس در حال رسیدن به مرز دیوانگی هستم. حالم از دنیا تنها به خاطر این روزمره گی هایش و هر روزش که برایم شبیه به هم شده است به هم می خورد، شاید تقصیر خودم هم باشد ولی چه کنم؟ این سوال من است! الان من باید کجا باشم؟ چه کنم؟ به کجا بروم؟ با هدفم چه قدر فاصله دارم؟ اصلا کجای نقشه زندگیم؟

اینها تنها قسمتی از سوالهایی است که همه وقت در حال مرور کردنشان هستم. رُک و راست بگویم خدایا گم شدم! راه را گم کردم! از کجا بروم؟


پ.ن:شنبه:آوپ تطبیقی ، یکشنبه:تاریخ فرهنگ وتمدن ،.......................،تا جمعه!همین و بس!!!!!!

پ.ن:دلم واسه محرم تنگ شده...واسه منبرهای حاج آقا حسین پور...واسه رفیقایی که فقط اونجا میبینمشون!



گاهی وقت ها که گوشه از هیئت وایسادم و تو رو تماشا می کنم بهت حسودیم میشه. وقتی می بینم که تو میون تاریکی هیئت به قول خودت چنان مست شدی و خودت رو غرق در کیفیت باند های سیستم صوت کردی که از خود بی خود شدی و به یک نوع جنون مقدس مبتلا شدی  ! و می بینم که با اخلاص داری گریه میکنی ، که اگر به اندازه ی پر پشه ای چشمت برای امام حسین (ع) خیس بشود ، تمام گناهانت بخشیده می شود (که صد البته درسته )و اینطور به راحتی از خودت سلب مسئولیت و پاسخگویی می کنی .

نمیدونم اون جنون مقدس خوبه یا نه ولی  میدونم  که هیئت بنا شده تا نه شیعه در آن به نعشگی معنوی برسه ، که به احساس تکلیف برسه و مسئولیت سنگین شیعه بودن و هیئتی بودن را بپذیرد حتی به اندازه ی پر پشه ای . حیف که می دانم و درکت نمی کنم !در مورد مسئولیت شیعه بودن نه!اما در حد خودم و درحد پایین میدونم که هیئتی ها در قبال هم یه کم باید احساس تکلیف کنن،نه اینکه برعکس مایه آزار هم باشن .این یه خصلت هیئتی  هست که خودم بهش رسیدم .بقیه رو نمیگم چون خودم لمسش نکردم ولی میدونم هیچکس نمیتونه به گریه زیاد،  به محکم سینه زدن ،به صدای خوب و مداحی سوزناک ،به کارای فرهنگی، به چایی درست کردن تو هیئت و… بنازه و بگه من دیگه خرم از پل گذشته .

تو رو درک نمی کنم که راه رو گم کردی و به دنبال بارگاه می گردی .تو رو درک نمیکنم که خیلی راحت دل یه هیئتی رو میشکنی و عین خیالت هم نیست ،درکت نمیکنم که خیلی راحت دروغ میگی برای اینکه کارت پیش بره ،درکت نمیکنم که چرا انجام دادن یه کاری بین خودی ها مشکلی نداره و بین غریبه ترها گناهه ، همیشه فکر میکردم به همین میگن ریا ،درکش سخته برام که یه هیئتی از یه نفر بدون هیچ دلیل درستی متنفر باشه و بدتر از اون این که جلوش خنده و شوخی و … و امان از پشت سر ، همه چیز گفته بشه ، مگه این همون نفاق و تهمت و غیبت نیست ؟

من هر وقت با تو و کنار تو در هیئت نشستم دیدم بالاترین و اوج شور روضت و بالاترین درخواستت هنگام عزاداریت این بود که : مولا حرم نداره ! و این را نمی توانم متوجه بشوم که چرا تو دغددغه ات برای معصومی که تا در دنیا بود درد هایی به غیر از داشتن ساختمان و بارگاه برای خودش داشت ، حرمه؟

مداح میاد میگه  : آنقدر بی غیرت شدیم که به حرم تجاوز می شود و صدای هیچکداممان در نمیاد . کاش به این مداح بگیم این خیلی بده و بدتر از اون، بی غیرتی همه ما نسبت به وضع جامعه هست و چون الان بحثمون هیئته ،از بین رفتن میلمون نسبت به ارمان های هیئت هاست.همون ارمانهایی که حضرت زینب(س) به خاطرش این همه سختی کشید و همون اعتقادی که به خاطرش از امپراطور زمان خودش نترسید واز حق دفاع کرد .


  • نکته خیلی مهم: همه صحبتها کنایه هایی بود به خودم .بقیه میتونن از همون قاعده همیشگی استفاده کنن ، همون راه حل پرکاربرد : یک گوش در و یکی دروازه .
  • پی نوشت : محرم نزدیک است.یه کم بیشتر دقت کنیم .

دیروز برای دیدن فیلم «هیس!..دختر ها فریاد نمیزنند» به سینما رفته بودم تا یکی دیگر از فیلمهای سینمای غرب زده امروزمان را ببینم.
انبوه زنان و دختران شلوار جورابی پوش را می دیدم که با یک پیراهن نازک عملا هیچ چیزی بر تن نداشتند ....
نه متحجر و نه عقب مانده که اسم "ساپورت "امروز را جوراب شلواری دیروز مینامم
خلاصه انبوه زنان و دختران ساپورت پوش را می دیدم که با یک پیراهن نازک عملا هیچ چیزی بر تن نداشتند و مردانشان با عضلات ستبر و بدنسازی شده (مردانی که حکماً به اندازه ی جوجه خروس هم غیور نبودند) دیده میشد و در این میان دخترکی با آرایشی غلیظ و موهای لااله الا الهی با ساپورتی مشکی خودنمایی می کرد چرا که با فونت نستعلیق سایز 90 و سفید روی ران ها و ساق پاهای خویش(بر روی ساپورت) اشعاری مورب و حالت ابر و باد ادبیاتی نوشته شده بود.
هرچه کردم نتوانستم قید خواندن اشعار بزنم.
دقیق تر شدم.
نوشته بود : شوش..جوادیه...راه آهن..شوش..میدان راه آهن...ترمینال جنوب..
نمی دانستم بخندم یا عصبانی شوم.
طراحی ابلیس کار خودش را برای کسانی که نمی خواهند به ساپورتها چشم بدوزند کرده بود..
چشم ها کنجکاو خواندن اشعار می شوند.
پسرهای قری و فری هم که همش این نوشته را برای دخترک تکرار میکردند ...
بعید نیست در آینده ی نه چندان دور که جدول متقاطع کلمات را بر روی برجستگی بدن زنان و دختران ایرانی در فضاهای عمومی شاهد باشیم.
نگرانم..


پ.ن: پروژه ی «حیازدایی» دشمن همچنان ادامه دارد و ما همچنان در غار اصحاب کهف خوابیم و در فکر مرگ بر . .. هستیم!!!

 


خاطره یکی  از دوستان  استاد علی صفایی حائری:

بر عکس ما که فریب نفس را مى‌خوریم، او(استاد علی صفایی حائری)نفس خود را مى‌فریفت. مى‌گفت: باید نفس را براى عبادت گول بزنى. که البته این را هم از رهنمودهاى امام على(ع) گرفته بود...





نویسنده وبلاگ صفای خلوت خاطر در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:

سلام باز هم اول مهر ،باز هم خوشحالی بچه ها ،باز هم بوی کتاب و دفتر ... و باز هم خوشحالی مادر ها از دست شیطنت بچه ها حالا که بزرگ شدیم حسرت اون روزها را می خوریم .الان که دارم این مطلب را می نویسم صدای گریه پسر همسایمان از پنجره ی اتاقم میاد که ناله میزنه مامان تورو خدا دیگه نذار برم مدرسه!شاید ما هم اون موقع همین طوری بودیم الان افسوس می خوریم .بچه ها به ما میگن :شما که اینقدر میگید درس بخونید چرا خودتان به مراحل عالی تحصیلات نرسیدید؟ شوهرم برای اینکه کم نیاره میگه: اگه موقع ما هم اینقدر دفتر های قشنگ و لوازم التحریرای خوب بود من هم درس می خوندم ما اون موقع دور کتابهامون کش می بستیم ، تو بارون اونا را زیر لباس میذاشتیم تا خیس نشه ، یک مداد را از وسط نصف می کردیم تا خواهرمون هم مداد داشته باشه ،اگه یه موقع درس بلد نبودیم چنان کتکی می خوردیم تا یک هفته جاش درد میکرد تازه جرات نمی کردیم به خانواده هامون هم بگیم چون اگه می گفتیم از اونا هم یه فصل کتک می خوردیم.

شوهرم میگه :12 سالم بود که جنگ شد . یه روز میرفتیم مدرسه یک هفته تعطیل  بودیم انقدر زور زدیم تا راهنمایی را تمام کردیم تازه 16 یا 17 ساله که شدم رفتم جبهه بعدش سربازی دوباره بعدش جبهه آنقدر بودم تا دو ماه بعد از جنگ اومدم خونه . دیگه اون موقع به فکر کار بودیم ...

واقعا اون موقع جنگ چقدر مسیر زندگی بعضی ها را عوض کرد . چقدر یک عده فداکاری کردن تا الان ما راحت بتونیم زندگی کنیم .سهم ما از این دفاع مقدس چقدر است؟


پی نوشت:آنها چه کردند ما چه کردیم؟؟

پ.نوشت:چه چفیه ها خونی شد تا چادری خاکی نشود...


آخر شب طبق معمول برنامه «هفت» را می‌دیدم. مشتاقانه منتظر بودم درباره شهادت دو مستندساز ایرانی یعنی شهیدان «هادی باغبانی» و «اسماعیل حیدری» چیزی ببینم و بشنوم، به ویژه آنکه دو روز قبلش برنامه مفصلی برای شهید باغبانی در تالار سوره نیز برگزار شده و خبرگزاری‌ها نیز آن را خوب پوشش داده بودند. محور برنامه خانم «مهناز افشار» بود و سؤال برنامه هفت از مردم ایران و مخاطبانش اینکه:
«بازی مهناز افشار را در کدام یک از فیلم‌های زیر می‌پسندید؟ ۱- آتش بس ۲- برف روی کاج‌ها ۳- سالاد فصل و...».
بعد هم گفت‌وگوی مفصلی با مهناز افشار و سؤالات بامزه‌ای نظیر اینکه:«چه کسی اولین‌بار به شما لقب سوپراستار داد؟» و یا «دغدغه این روزهای شما چیست؟» که ایشان در پاسخ به سؤال اخیر فرمودند؛ دغدغه اولشان انسانیت و بعد رسیدن به رؤیاهایشان است. البته حرف‌های مهم دیگری هم زدند. مثلاً درباره تعالی در هنر و اینکه آن اوایل شب‌های اجرا قرص می‌خوردند!
ما خیلی بی‌غیرتیم که دقت نمی‌کنیم! ما کجا زندگی می‌کنیم؟ نکند مسیر این بزرگواران درست است و ما بیهوده خودمان را علاف کرده‌ایم؟ نکند ما انتظار بیهوده‌ای از برادر گبرلو داریم که باید لااقل یادی از این شهدا می‌کرد، باید نمونه‌هایی از آثارشان را نشان می‌داد، با بچه‌هایی که هنگام شهادت همراهش بودند گپی می‌زد، مثلاً آقای «فاطمی» کارگردان آن گروه را می‌آورد تا مردم بدانند عده‌ای فیلمساز جوان برای آنکه جهان و آنها حقیقت را بدانند و برای همان انسانیتی که دغدغه این روزهای خانم مهناز افشار است، هزاران کیلومتر دورتر از خانمانشان دارند خون می‌دهند و جانشان را فدا می‌کنند.
به راستی کدام یک مهمتر است ؟!


درد نوشت:ما خیلی بی‌غیرتیم که دقت نمی‌کنیم! ما کجا زندگی می‌کنیم؟ نکند مسیر این بزرگواران درست است و ما بیهوده خودمان را علاف کرده‌ایم؟!!!

پ.ن:تُف به ریا!!!


همه چیز از اولین مهری شروع شد که دست در دست مادر به یک حیاط بزرگ پا گذاشتم. آنجا کودکانی بودند که هم لباسشان و هم طرز نگاهشان به هم مثل من بود.

مثل من کوچک بودند و انگاری مثل من می ترسیدند!

همه چیز از اولین مهری شروع شد که مادرم برای اولین بار مرا رها کرد و رفت! آن روز هزار سوال در ذهنم بود و قلبم می تپید از غریبی.

همه چیز از اولین مهری شروع شد که غریبه ها دستی روی سرم کشیدند و در پاسخ چشمان اشک بارم گفتند: عزیزم! تو قرار است باسواد بشوی.
من پاییز را با مهر می شناسم. مهری که یادآور زیباترین دلشوره کودکانه ام بود. مهری به مهربانی همکلاسی ها و مهری به میزان میزبانی معلم که زبان مادری را به دستانم آموخت. و امروز که به دستانم نگاه می کنم یاد نیمکت های چوبی کلاسمان می افتم که رویش کتاب فارسی و ریاضی و تعلیمات اجتماعی بود و  توی جامیزش لقمه نان و پنیر و سبزی مادر جان!

انگار کودکی همین است! دلشوره ای با طعم نان و پنیر و سبزی


پایین نوشت(!):فکر کنم خاطرات مشترک همه ماهاست...

پایین نوشت2:تصاویر زیبا از اول مهر در ادامه مطلب