این روزهایم با یاد شهید خوش سیمای روایت فتح ،
سید مرتضی آوینی
سپری می شود.
زندگی این ساعاتم با یاد و خاطره های سید گره خورده...
اوکه سیمایی بهشتی داشت...
اوکه مسیرش را در سال های زندگی انتخاب کرده بود.
هم او که ادبش زبانزد همرزمان است ...
او که بعد از سی سال هنوز عاشقانی دارد...
با اویم و از او خواهم نوشت...
پ.ن:ساز دوربینت را کوک کن... هوای شهرمان شرجی است...
هیچ ابری حوصله ی باریدن ندارد... نفس-ها آلوده شده اند...!
شهید آوینی:
«مَشک رنجهای انقلاب را به دندان کشیدهایم و دست و پا دادهایم، اما آنرا رها نکردهایم.»
پ.ن:می خواهم انگشت نما شوم و چه خوب است که انگشت نمای عشق تو باشم
پ.ن: {بذار همه بفهمند...}
آوینی صدای خفه شده حزب الله در گلوی بسیجی ها بود که با شهادتش ترکید و شعاعی از نور را به منصه ظهور در آورد.
آوینی انقلاب وافق های دور و دراز آنرا با تمام وجود ادراک می کرد و تلاش داشت تا ما را هم از این قبرستان سخیف عادات تعالی بخشد اما چه می شود که ما را یارای صعود وعروج نبود...